روز مـادر مبارکـــــ❤️
روز مـادر مبارکـــــ❤️
منتظر میمونم تا بیایی، مادرم
خیلی دلم میخواست باغبون خونهیِ دلِ مادرم باشم.
گاهی هوای خونهی دلم مثل امروز سخت پاییزی میشه.
گاهی انتظار کشندهی بیخبری از مادرم به دلم چنگ میزنه.
اما بازهم صبر میکنم!
مادرم امروز که روز مادر هست
برات دعا میکنم دلت برای من هم تنگ بشه و بیایی منو پیدا کنی.
بیایی و با دستهات رنج تمام این سالها رو از دلم ببری.
امروزم توی دفتر خاطراتم هدیهای رو که دوست داشتم روز مادر بهت بدم،
مثل سالهای گذشته قایم میکنم و منتظر میمونم تا بیایی…
روز مـادر مبارکـــــ❤️
من هیچ وقت از مهر مادر چیزی نفهمیدم…
بعد از متواری شدن پدرم، مادرم تصمیم به ازدواج مجدد با مردی گرفت
که حاضر به نگهداری از من نبود.
تعجب می کنم از مادرم که خود در کودکی بچه طلاق بود
و در مراکز شبه خانواده بزرگ شده بود
چگونه این حس مشترک میان من و خود را درک نکرد!
سرنوشت مادرم برایش عبرت نشد
و من نا خواسته و بی گناه به سرنوشتی همچون او دچار شدم…
و چه بگویم از درد بزرگی که از درون وجود کوچکم را می خورد
و به دل نازکم چنگ می زند.
خیلی دوست داشتم مادر من هم
مثل خیلی از مادرها دم عید برای خودش خرید نمیکرد
ولی برای من پیراهن گلگلی و کفش تقتقی میخرید!
دلم میخواست
مادر من هم برایم یک پارچه با شکوفه های صورتی ریز میگرفت
و برایم دامن چین واچین درست میکرد.
من هم دلم میخواست وقتی به بچههای دیگر حسودیم میشد،
مادرم بغلم کند و مرهم دل کوچکم باشد.
یتیم و بی پناه مانده بودم که خدا فرشته های زمینی اش را به سراغم فرستاد
و گرد و غبار بی کسی را از چهره ام پاک کردند.
با یاری آنها صفحه جدیدی از دفتر زندگی ام ورق خورد و وارد محیط جدیدی شدم؛
از دیدن دختران و پسران هم سن و سال خودم که با لباس های نو در حال بازی بودند،
غرق در شادی شدم.
خاله های مهربانی که در اینجا زندگی آرام را به من هدیه دادند.
روزتان مبارک مامانهای مهربان….❤️
تا مدت ها کابوس هایی به همراه داشتم
که شبانه من را به دامان سیاه خود به گذشته می برد
و با خاطرات وحشتناک تنها می گذاشت،
با فریادهایم خاله های مهربان به بالینم می آمدند و با دست نوازش،
آرامش را به هدیه می کردند.
گاهی که دلم ناز و نوازش میخواهد میپرم توی بغلشان.
به آنها میگویم «مامان» و آرام میشوم…
اما بازهم گاهی دلم خیلی میگیرد…
دلم میخواهد یک قلمموی بزرگ می داشتم با یک عالم رنگ آبی آسمانی
و بکشم روی سرنوشت خودم
و تمام بچههای دیگر که شبیه من هستند؛
آن وقت دل هیچ بچه ای غم نداشت و همه خوشحال بودند.
دلم میخواست من هم با پدرم یواشکی برای روز مادر میرفتیم باهم خرید…
من خیلی از چیزهایی که دلم میخواست را ندارم
می خواهم روزی بزرگ شوم،
مادر شوم و اگر مادر شوم،
قطعا مادری مسئول خواهم بود…
دخترکم را رها نخواهم کرد ،
هر شب برایش لالایی خواهم خواند …?
لالا ، لالا
لالایی دختر خوبم
بخواب ای دختر نازم
بخواب ای جان شیرینم
که مادر در سرش صد قصه ها دارد ،
دل تنگش هزاران غصه ها دارد .
روزتان مبارک مامانهای مهربان….❤️